داستان زندان اسکندریزد
غزلی از حافظ وجود دارد که میگویند آن را در یزد و یا دست کم در وصف یزد گفته است. غزلی که با مصرع «خرم آن روز کزین منزل ویران بروم» آغاز میشود. برخی معتقدند که مراد خواجه از منزل ویران شهر یزد بوده است. البته این نظریه تنها نظریه موجود نیست و افراد مختلف تعابیر مختلفی از این شعر حافظ داشتهاند. اما معمولترین نظر آن است که در مصرع «دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت» منظور از زندان اسکندر، یزد و در مصرع «رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم» منظور فارس است. گفتهاند که ملک سلیمان همان قصر ابونصر شیراز است (و یا تخت جمشید و یا مقبره کورش با نام محلی بقعه مادر سلیمان) و زندان اسکندر همان مدرسه ضیائیه یزد.
اسکندر در مقابل الکساندر
کاربرد شخصیتی به نام اسکندر در شعر فارسی از زمان حکیم ابوالقاسم فردوسی آغاز شد. بعد از آن اسکندری که فردوسی خلق کرده بود، با اختلافاتی که نسبت به الکساندر مقدونیه داشت، مبنای کار شعرا قرار گرفت. شاعران کمتر به شخصیت تاریخی الکساندر مراجعه کردند. از این منظر اسکندر بیشتر شکل استعاری دارد تا شخصیتی حقیقی. اشاره به درخت سخنگو، سخن گفتن با پرندگان و جستوجو برای یافتن آب حیات کافی است تا خیالی بودن اسکندر در شاهنامه را بپذیریم. یکی از داستانهای خیالی نیز آینه سکندری است که در آن میشد کشتیها را از فاصله دور دید. در حالی که فانوس اسکندریه به آینهای مجهز بود که تابش پرتو آتش را همگرا میکرد و از فاصلهای دورتر از حد معمول قابل دیدن بود. مانند عملکردی که آینه مقعر در چراغقوههای امروزی دارد. برای همین کارکرد ترکیباتی نظیر آینه اسکندر یا زندان اسکندر، بیشتر استعاری و ادبی است تا تاریخی.
زندان اسکندر در شعر فارسی
اگر بپذیریم که زندان اسکندر معادل شهر یزد است، باید بتوانیم در جای دیگر نیز شاهدی برای این ادعا پیدا کنیم. در حالی که شاعری دیگر تا زمان قاجار از یزد به عنوان زندان اسکندر یاد نمیکند.
سعدی و مولوی بیشتر به داستان جستوجوی اسکندر برای یافتن آب حیات اشاره دارند. بیدل دهلوی از آینه اسکندر سخن میگوید. صائب تبریزی از زندان اسکندر به شکلی دیگر سخن میگوید «با خبر باش کز آیینه تو را خودبینی، ساده لوحانه به زندان سکندر نکشد» و یا «مرد را آینه، زندان سکندر باشد» در بیان صائب خودبینی و خودپسندی زندانی است تاریک و دلگیر و بیتردید منظور صائب آن نیست که «یزد برای مردان مانند آینه است». اولین کسی که به صراحت یزد را زندان اسکندر میداند، قاآنی شیرازی، مدیحه سرای دربار، قاجار است. او در مدح علی خان والی یزد مینویسد: «میری که بود حافظ زندان سکندر، وز حکم مَلک مُلک سلیمانش مُسَخر.» کلمه حافظ در این شعر یعنی نگهبان، اما قرار است شعر حافظ در مورد زندان اسکندر را نیز به ذهن متبادر کند. اما پیش از قاآنی هیچ اشاره مستقیمی به یزد با این لقب نشده است. از همین روی حتی این که منظور حافظ از منزل ویران یا زندان سکندر یزد بوده باشد، محل تردید است.
نظریه تبعید حافظ
یکی از نظریههایی که در مورد سروده شدن این شعر مطرح شده این است که حافظ در زمان شاه یحیی از شیراز به یزد تبعید شد. برای این تبعید نیز دلایلی آوردهاند که معقول نیست. اما گفتهاند که آدمی حتی اگر به بهشت هم تبعید شود آنجا را زندان اسکندر مییابد. این نظر نه از نظر تاریخی معقول است و نه در روایت شعری حافظ. بیشتر حافظ شناسان معتقدند که سفر حافظ به یزد در دوران شاه یحیی صورت گرفته و این تنها مسافرت خارج از شیراز خواجه است. چرا که در اشعار حافظ از یحیی، خواهرزاده شاه شجاع به عنوان شاه یاد میشود. آن زمان که یحیی در شیراز بود بهاءالدین قورچی بر یزد حکومت میکرد و یحیی هنوز شاه نبود. با این وصف اگر کسی بخواهد در زمان حکومت یحیی حافظ را به یزد تبعید کند، باید شاه شجاع، شاه محبوب حافظ باشد.
نظریه تاریخ به جای جغرافیا
یک تفسیر معقولتر آن است که زندان سکندر به یک دوران تاریخی اشاره دارد و نه به یک شهر. در این نظریه غزل مذکور در دوران حکومت مبارزالدین محمد در شیراز سروده شده است و نه در یزد. به این تعبیر شیراز پس از دوران خوش شاه ابواسحاق حالا اسیر دست مردی شده است که کم از اسکندر ندارد و وضعیت شهر را به شکل یک زندان در آورده است. درست مانند وقتی که مینویسد «یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود، دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود.» اگر بخواهیم غزل را به این شکل بخوانیم، پرسشی که مطرح میشود آن است که حافظ از شیراز مبارزالدین به کجا میخواست پناه ببرد؟ «راحت جان طلبم وز پی جانان بروم.» آیا جانان یا سرو خرامان شاه ابواسحاق فقید است؟ آیا حافظ دارد آرزوی مرگ میکند وقتی میگوید «پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم؟» آیا منزل ویران نه فقط شهر یزد یا شیراز، که این دنیای بیارزش و بیوفاست؟ «جهان پیر است و بیبنیاد، از این فرهاد کش فریاد، که کرد افسون و نیرنگش، ملول از جان شیرینم.»
دشمنی حافظ با شاه یزد
بر سر این موضوع که حافظ دل خوشی از مبارزالدین محمد، سلطان یزد نداشته است توافق وجود دارد. اما آیا این عناد و دشمنی در زمان حکومت شاه یحیی بر یزد نیز همچنان پابرجا بود؟ میگویند حافظ مدحی برای شاه یحیی نوشت. اما یحیی به او صله نداد. حافظ هم دلخور شد و دلش از وحشت زندان سکندر (یزد) گرفت. پرسش این است که آیا شاعری شیرین سخن، حکیمی فرزانه، نکتهسنجی رند، آن کس که قرآن ز بر میخواند با چهارده روایت، آن کس که قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند، آن کس که شعرش در زمان آدم اندر باغ خلد دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود، آن قدر حقیر است که برای سکه شعر بگوید و اگر مزدی نگیرد قهر کند؟ آیا تمام وحشتی که حافظ بر روی زمین سراغ دارد نگرفتن صله است؟ آیا این تصویری است که بشود از آزادهترین شاعر پارسی باور کرد؟ آیا این شاعر همان کسی نیست که در پایان مدح «یحیی بن مظفر ملک عالم عادل» به خود یادآوری میکند که «از بهر معیشت مکن اندیشه باطل»؟ آیا حافظ چاپلوسی میکند و دروغ میبافد وقتی میگوید «گر نکردی نصرت دین شاه یحیی از کرم، کار ملک و دین ز نظم و اتساق افتاده بود»؟
مدرسه ضیائیه
تمام این بحثهای تاریخی و ادبی از آنجایی شروع میشود که مدرسه ضیائیه یزد، حتی در میان یزدیها به زندان اسکندر معروف شده است. در مجاورت بقعه دوازده امام در محله فهادان بنایی وجود دارد که بیشتر گردشگران آنجا را به نام زندان اسکندر میشناسند. این بنا در سال ۶۳۱ هجری قمری یعنی قرن سیزدهم میلادی بنا شد. اما اسکندر مقدونی در سال ۳۲۳ پیش از میلاد، نزدیک به ۱۶۰۰ سال قبل از ساخته شدن زندانش مرده است. مربوط دانستن این بنا به اسکندر مانند آن است که برج میلاد تهران را اثری به جا مانده از دوران ساسانی بدانیم.
استدلال نهایی
اگر مدرسه ضیائیه بعد از حافظ ساخته شده بود، کار بسیار آسان میشد و به سرعت استدلال میکردیم که زندان اسکندر در زمان او وجود نداشت و تمامی این تعابیر در زمان قاآنی شکل گرفته است. اما هنوز هم دست ما از استدلال خالی نیست. اول آن که قصر ابونصر، یا شهر باستانی تیرازیس در جوار شیراز را ملک سلیمان میخواندند. اما از نظر تاریخی، اعتباری برای این اسم وجود ندارد. به تعبیر نواب یزدی ،«حافظا یزد کجا سجن سکندر بوده است؟ یا که شیراز کجا ملک سلیمان بوده است؟» اما بهترین سند، اشاره بزرگانی چون حسین مسرت و عبدالعظیم پویا به زندان اسکندر است. آنها احتمال دادهاند که این محل بعد از مدرسه، زندان اسکندر شده باشد، اما نه اسکندر مقدونی، بلکه امیرزاده اسکندر بن عمر بن تیمور لنگ که بعد از فتح یزد از این مدرسه به عنوان زندان استفاده کرد. مانند ارگ کریمخان شیراز یا زندان قصر تهران که تغییر کاربری دادهاند. این اتفاق بعد از مرگ حافظ رخ داده است. پس ختم کلام آن که حافظ نمیتوانسته قبل از تبدیل شدن بنا به زندان اسکندر، آن را مجازی بگیرد برای یزد. به این شکل مساله نفرت حافظ از یزد حل میشود و ارتباط مدرسه ضیائیه با اسکندر مقدونی به طور کامل منتفی است.
بخش نظردهی بسته شده است..