به یاد مرحوم حسین بشارت؛ حسین بشارت؛ آمیزه تجارت و فرهنگ
حاج حسین بشارت فرزند حاج محمد بشارت متولد ۱۳۱۱ شهر یزد و دانشآموخته حقوق دانشگاه تهران در اوایل دهه سی بود. زمانی که او در دانشکده حقوق تحصیل میکرد با ایرج افشار که رئیس کتابخانه آن دانشکده بود آشنا شد و عشق به کتاب و یزد این دو را به همپیوندی داد که تا پایان عمر افشار برقرار بود و خانه بشارت در یزد منزلگاه همیشگی استاد افشار در سفرهای مکررش به دیار آبا و اجدادش محسوب میشد و البته محفل اهل تاریخ و فرهنگ که با آمدن افشار در آنجا گرد هم میآمدند.
اما بشارت علاوه بر ایرج افشار با دیگران بزرگان و نامآوران فرهنگ و ادب از جمله دکتر اسلامی ندوشن نیز دوستی و مراوده نزدیکی داشت و در میزبانی و همراهی او نیز در سفرهایی که به یزد داشت سنگ تمام میگذاشت. این رابطه دوستانه ویژه او با دکتر اسلامی البته علاوه بر علائق فرهنگی ریشه در مراودات خانوادگی آنها داشت و اسلامی ندوشن، در دوران کودکی و تحصیل در شهر یزد به توصیه خانوادهاش تحت مواظبت و سرکشی حاج محمد بشارت بود. بهطوری که وقتی در واقعه آتشسوزی اتاقش از ناحیه پا دچار آسیب شد چند ماه در منزل حاج محمد بشارت نگهداری و تیمارداری میشد تا بهبود یابد وی در کتاب خاطرات خود – روزها – در باره محبتهای مادر حسین بشارت به خودش تعابیر زیبایی دارد؛ «او نگهداری مرا مانند فرزند خود بر عهده گرفت. یکی از آن نمونه زنهای نجیب و فداکار بود که هرگز سیمای شیرینش را به هنگامیکه روی من خم میشد و از من مراقبت میکرد از یاد نمیبرم. افسوس که جوانمرگ شد و من که از یزد دور افتادم هرگز نتوانستم چنانکه باید از لطف او قدرشناسی کنم؛ از آن لطفهایی که بیپاسخ میمانند و به همین سبب زیبایی روح بشر در آنها بهتر منعکس میگردد … او با حجب و شکیبایی و لطفی که خاص زنهای شهرستانی آن زمان بود و دیگر نظیرش باز نخواهد گشت از من پرستاری میکرد.» (اسلامی ندوشن، روزها، ج۱، ص ۱۱۵).
حسین بشارت که دانشآموخته حقوق بود از این رشته دانشگاهی روی بر تافت و بهجای مشاغل قضایی و حقوقی به تاسی از پدرش به کسبوکار تجاری و صنعتی پرداخت و بهعنوان مدیرعامل کارخانجات پشمبافی شرق در توسعه صنعتی یزد پیشگام شد. او سالهای زیادی به فعالیتهای تجاری و صنعتی اشتغال داشت اما آنچه او را از بسیاری همصنفان تاجر و صنعتگرش متمایز میکرد علاقهای بود که به فرهنگ و ادب داشت. او اهل مطالعه و سفرهای سیاحتی و علمی بود و کتابخانه فاخری داشت که آن را وقف کتابخانه وزیری یزد کرد و پیش از آن نیز سالن مطالعه کتابخانه وزیری را ساخت که سالها محل مطالعه کنکوریهای فراوانی بود.
همچنین بنا به توصیه دوست دیرین خود استاد ایرج افشار نهادی در حمایت از کتاب یزد با عنوان گنجینه بشارت تأسیس کرد و از دهها عنوان پژوهش و کتاب درباره یزدشناسی حمایت مالی نمود. خودش نیز خاطراتش را نوشت و سفرنامههای فراوانش را صورت طبع داد تا یادگاری از مشی و مرام فرهنگورانهاش باقی بماند.
بشارت دلبستگی زیادی هم به فرهنگ عامه و نسبشناسی داشت و هم راوی صادق و دقیق تاریخ شفاهی یزد بود. او تاریخ محلات و کوچههای یزد را بهدقت میشناخت و ساکنان صاحبنام هر کوی و برزن این شهر قدیمی را نیز به اشاره به اصلونسب و شجرهنامههایشان معرفی میکرد.
او که عمر خود را در دوران نوسازی و مدرن شدن یزد سپری کرده بود بیش از هرکس تاریخ صنعتیشدن و نوبه نو شدن این شهر را باظرافت میدانست و بهتفصیل روایت میکرد؛ مثلاً میدانست اولین موتوربرق و یا اتومبیل و … را چه کسی و به چه ترتیبی وارد یزد کرده و چگونه توسعه یافته است. هریک از واحدهای صنعتی بزرگ و بانیان و کارآفرینان را به خلقوخوی و نحوه مدیریت توصیف میکرد و از این گذشته موانع و مشکلات مدرنیزاسیون در این شهر سنتی را از جهات فرهنگی و اجتماعی نیز با شاهد مثالهای تاریخی برمیشمرد و تحلیلهای دست اولی از آن به دست میداد. از این جهت شاید دیگر نتوان کسی را یافت که چون او به جزئیات تاریخ قرن اخیر یزد تسلط داشته باشد.
حاج حسین بهواسطه پدرش که کارگزار فروش لبنیات ندوشن بود با تاریخ و آداب و رسوم ندوشن و بهویژه فرهنگ دامداری آن سامان آشنایی خوبی داشت و گاهی روایتهای دست اولی از زندگی پیشینیان ما به دست میداد. همین موضوع، انس و الفت خاصی بین ما رقمزده بود و باعث شد تا ساعات زیادی در گفتگو با هم بگذرانیم.
حاصل این گفتوشنودها این بود که خاندان بشارت در یک دادوستد تجاری با دامداران ندوشن موجب شدند تا پنیر ندوشن در یزد به تعبیر ایرج افشار حکم پنیر لیقوان در تهران پیدا کند. این برندسازی تجاری از پنیر ندوشن کسبوکار دامداران ندوشن را رونق داد و رفاه و امنیتی در آن ناحیه پدید آورد و متقابلاً دامداران ندوشن نیز از این خدمت تجاری بشارت آگاه بودند، عاملیت فروش پنیر ندوشن را در یزد بهصورت انحصاری به حاج محمد بشارت سپردند و در سالهای ترسالی که شیر فراوانی به دست میآمد، سودآوری خوبی برای خود و حاج محمد بشارت فراهم میکردند. بدین رو بود که حاج محمد بشارت هم از کنف چنین امتیازی توانست با توسعه کسبوکار خود بهتدریج به سرمایهگذاری در صنعت نساجی و پشمبافی گرایش یابد و بنگاه پشمبافی شرق را به مدیریت فرزندش حسین بشارت تأسیس کند و پدر و پسر به صنعتگری کارآفرین بدل گردند. این دادوستد تجاری پربرکت علایق و دلبستگیهای فرهنگی نیز بین بشارتها و ندوشن رقمزده بود و آنها را با اقشار مختلف مردم ندوشن و فرهنگ عامه و آدابورسوم آنان آشنا ساخته بود. از این رو حسین آقا بشارت با آن حافظه قوی و نگاه تیزبین و هوش فوقالعادهای که داشت به یکی از منابع تاریخ شفاهی آن منطقه بدل شده بود که در بازشناسی تاریخ و فرهنگ ندوشن و علم رجال و انساب آن به محققین و علاقهمندان، اطلاعات زیادی میداد.
بشارت نرم خوی و آرام بود و بسیار متین و باوقار و مؤدب با همگان روبرو میشد. با این که صاحبنام و متعین بود اما کوچکترین اثری از تبختر و تفرعن در رفتارش نبود. تجربه تجارت و بازار و سفر او را اهل حزم و بردباری و دوراندیشی ساخته بود و لذا بسیار متین و محتاط بود اما اهل ترس و محافظهکاری هم نبود و در جای خود از صراحت و قاطعیت در اظهارنظر خودداری نمیکرد.
روحش شاد.
نویسنده: نسرین زمان زاده
بخش نظردهی بسته شده است..