حسین مسرت:

مولانا مومن حسین یزدی از اساتید بی‌مانند رباعی بود

پژوهشگر، نویسنده و فعال حوزه فرهنگ یزد، مولانا مؤمن حسین یزدی از شعرای عصر صفوی را از اساتید بی‌مانند در سرودن رباعی خواند و گفت: تنها چهار نسخه‌ی تقریبأ کامل از مجموعه رباعیات این شاعر یزدی در کتابخانه‌های کاخ گلستان، موزۀ بریتانیا، خدابخش هند و فیضیّۀ قم وجود دارد.

«حسین مسرّت» راجع به زندگی، آثار و افکار «مولانا مؤمن حسین یزدی» اظهار کرد: حسین فرزند باقی در حدود سال ۹۴۸ هجری قمری در شهر یزد دیده به دنیا گشود، پدرش در دفتر خانۀ حاکم وقت یزد یعنی شاه نعمت الله باقی کتابدار بود لذا وی از همان کودکی در پی دانش اندوزی و کمال بود به ویژه آنکه پدرش در بهترین جایگاه ممکن یعنی کتابخانۀ حکومتی رفت و آمد داشت؛ چنانکه مفیدی درباره کتابخانه مدرسه رکنیّه در عصر صفوی می نویسد که سه هزار جلد کتاب داشته است.

وی ادامه داد: حسین در محضر بسیاری از بزرگان و دانشمندان یزد، زانوی شاگردی به زمین زد و هر آنچه باید بیاموزد، آموخت چنانکه به واسطه‌ی هوش خدادادی، در همان جوانی شهره‌ی شهر و به گونه‌ای شد که مستوفی درباره‌اش نوشته است؛ «هنوز در سنّ شباب بود که از شمیم فضایل و کمالاتش مشام مستنشقان گلزار علوم، معطّر گشت و از رشحات قلم گوهر بارش، ریاض دانش در خضرت و نضارت از ساحت بوستان ارم درگذشت».

به گفته مسرت، چند سالی خود راهی شیراز شد و از شاگردان برتر و سر آمد دانشمند نامور عصر صفوی مولانا حبیب باغنوی (میرزا جان شیرازی) شد. البته بر پایۀ دیوان اشعارش، وی سفری به نجف، کربلا، مکّه، مشهد و شیراز داشته و مدّت زمانی هم در ابرکوه زندگی کرده و ساکنان هر دو شهر یزد و ابرکوه را نکوهش کرده است.

وی با بیان این که مولانا مؤمن حسین صاحب دو پسر شد که هر دو از دانشمندان نامی زمانۀ خود در یزد بودند، یکی میرزا ابوالحسن و دیگری میرزا ابوالهادی، اظهار کرد: به دنبال تغییری که در افکار وی بوجود آمد، در اواخر عمر ترک تدریس و تحصیل کرده و منزوی شد و گویا بدین دلیل وضع زندگی اش هم بدتر شد چنانکه خود گفته است: «رفت آنکه میان گل و سنبل خفتم/بستر ز خسک کردم و چون گل خفتم***تا منّت از آفتاب گردون نکشم/در سایۀ دیوار توکّل خفتم***عیبم مکن ار بی سرو سامان شده ام/یا خاک نشین ته میدان شده ام***روشن به من است دیدۀ اهل خرد/هر چند به خاک تیره یکسان شده ام»

این محقق و نویسنده‌ی یزدی با اشاره به این که سرانجام مؤمن یزدی در ۱۸ رمضان ۱۰۱۸ هجری قمری و در سنّ ۷۰ سالگی بر اثر بیماری نادرمانی درگذشت، گفت: البته در هیچ یک از منابع کهن، به مکان درگذشت مؤمن اشاره ای مستقیم نشده است امّا تقی الدّین اوحدی می نویسد که پس از شیراز در یزد به خدمت ایشان رسیده و پس از آن درگذشته است.

وی در مورد شاگردان مولانا مومن حسینی یزدی نیز خاطرنشان کرد: برخی منابع اشاره دارند که محسن خلقی یزدی در ایّام کودکی به نزد مؤمن حسین یزدی می رفته است امّا در دیوان وی قطعه ای در هجو خلقی دیده می شود و این که «میر غیاث الدین یزدی»(غیاث نقشبند) خود را از شاگردان مؤمن حسین می‌دانست.

مسرت از معاصران و معاشران مؤمن حسین به افرادی همچون مولانا عشرتی، مولانا عرفی شیرازی در شیراز، مولانا حسین موّرخ در شیراز، تقی الدین اوحدی صاحب عرفات العاشقین در شیراز و در یزد، صادقی افشار که در یزد او را دیده و اشعاری از او گرفته است و نیز محمّد مستوفی بافقی که اشعاری را از او ستانده است، همچنین میر علای یزدی، مولانا وجهی کرد و مولانا شانی تلکو و میرعلای یزدی اشاره کرد و گفت: در دیوان رباعیّات او اشعاری در ستایش و نکوهش برخی از افراد، خواجگان و شعرا دیده می‌شود.

وی با اشاره به این که شهر یزد تا سدۀ نهم یعنی پیش از حکومت صفوی، از شهرهای مهمّ شافعی مذهب ایران بوده است، عنوان کرد: مؤمن حسین همچون دیگر مردمان عصر صفوی گرایش شیعی داشته است و در دیوان او دهها رباعی در مدح امامان بزرگوار شیعه و در دفاع از مذهب جعفری وجود دارد که به عنوان نمونه در ستایش حضرت مهدی(عج) می گوید؛ «ای مهدی صاحب الّزمان، بیرون آی/پر شرّ و فساد است جهان، بیرون آی*** از تیغ، چو عقدۀ زمان بگشایی/از عهدۀ جور آسمان، بیرون آی».

وی در باب جایگاه و پایگاه علمی مؤمن یزدی نیز یادآور شد: مؤمن یزدی را نه تنها معاصران وی ستوده‌اند بلکه نویسندگانی هم که از دور و نزدیک با افکار و آثار او آشنا بوده‌اند، ستایش کرده و از جایگاه برجستۀ علمی و فقهی او سخن گفته‌اند؛ چنانکه محمّد مفید مستوفی بافقی از نویسندگان نامور عصر صفوی و از منشیان دربار فرمانروایان صفوی در یزد درباره‌اش می‌نویسد: « از غایت تبحّر در علوم معقول و منقول و از کمال مهارت در مباحث فروع و اصول بر جمیع فضلا فایق بود و در میدان تحقیق آن حلّال ، معضلات رسایل و توضیح خفیّات متقدّمین قصب السبق از دانشمندان زمان می‌ربود.»

مسرت تنها اثر شناخته شده‌ مؤمن یزدی را مجموعه‌ی رباعیّات او خواند که چهار نسخه‌ی تقریبأ کامل آن در کتابخانه‌های کاخ گلستان، موزۀ بریتانیا، خدابخش هند و فیضیّۀ قم وجود دارد ولی با این حال، کمتر کتاب، تذکره، جنگ و مجموعه اشعاری را می‌توان یافت که رباعی‌هایی از مؤمن حسین یزدی در آن نباشد و از اینرو برخی از مجموعه رباعیّات او جداگانه نیز در کتابخانه‌ها دیده می‌شود.

وی از بازتاب اوضاع اجتماعی در شعر مؤمن یزدی سخن گفت و افزود: مؤمن حسین با آنکه پدرش در دفتر شاه نعمت الله باقی کتابدار بوده و خود گویا بهره‌ور از این شغل پدر و بنا به نوشته جامع مفیدی که شاعران در طبقه میانی جامعه بوده‌اند، در دیوان خود رباعیاتی در نکوهش خواجه و حاکم و شاه و فرمانروایان و دیگران دارد که شمار آنها کم نیست.

این پژوهشگر فرهنگ یزد در مورد جایگاه شعر مؤمن یزدی نیز ابراز کرد: اشعار موجود در جنگ ها و مجموعه های بر جای مانده از مولانا مؤمن حسین یزدی که تاکنون شناخته شده اند، به استثنای چند غزل و قطعه، تمامی رباعی است و گویا او نیز مانند خیّام، اوحدالدّین کرمانی، بابا افضل کاشانی و تنی چند از دیگر سخنوران نامی زبان فارسی، پردگیان حرم اندیشه خود را در کسوت رباعی به جلوه‌گری وا می‌داشته است.

وی با بیان این که رباعی‌سرایی در شمار سهل‌های ممتنعی است که برخی می‌پندارند به آسانی توانند گفت امّا بواقع، گنجاندن یک دنیا معنی و مفهوم در چارپارۀ شعر کار هر کسی نتواند بود»، افزود: نه تنها بر پایه‌ی نوشته‌های تذکره نویسان بلکه بر پایه‌ی آنچه از مومن یزدی بر جای مانده، وی را می‌توان استاد بی‌مانند رباعی دانست زیرا بر پایه‌ی دیوان موجود، ۸۷۷ رباعی از او شناخته شده است امّا بر خلاف این تعداد رباعی، تنها ۲۳ غزل و هشت قطعه از مؤمن شناسایی شده و در دسترس است.

مسرت در پایان نیز چند رباعی از او که در بیشتر تذکره‌ها دیده می‌شود را به عنوان نمونه قرائت کرد؛
«مؤمن»! به بدی نیست کسی مانندت وین طرفه که خلق ، نیک می خوانندت
عمری بودی چنان که خود می دانی یک چند چنان باش که می دانندت
************
شادی ز دل کسی گریزنده مباد بر گریۀ کس ، زمانه را خنده مباد
هر دم غمی از رهگذری باید خورد روزیّ کسی چنین پراکنده مباد
********
جان چیست ، غم و درد و بلا را هدفی دل چیست ، درون سینه، سوزی و تفی
القصّه پی شکست ما بسته صفی مرگ از طرفی و زندگی از طرفی
*********
زهد صلحا که زرق وشید است همه اسباب فریب عمر وزید است همه
بی خوابی زاهدان چو خواب صیّاد از بهر گرفتاری صید است همه
***********
ما حرص به نیروی قناعت شکنیم و اندر دل خلق ، خارمنّت شکنیم
پا بر سر تاج کیقبادی بنهیم آنجا که کله گوشۀ همّت شکنیم
*******
نی بر سر خوان مردمان چون تره ایم نی نقل مجالس ز پی شبچره ایم
امروز که ناکسان در این بازارند ما جنس کسادیم وزرناسره ایم
***********
مست می عشقیم و جنون در سرماست این کهنه سفال چرخ ، کی در خور ماست
آبی که ازاوعمر ابد یافته خضر بر خاک فشاندۀ ته ساغر ماست
*************
دردهر، بنای خرّمی منهدم است و اسباب نشاط و عیش ، نا منتظم است
خون می خورم و نمی زنم دم ، گویی طفلم من و تنگنای گیتی ، رحم است
**************
گه بستۀ زلف همچو زنجیر شدم گاه از مژه ای نشانۀ تیر شدم
آزادی هر دو کون می خواست دلم در بندگی نفس و هوا پیر شدم
************
چشمم همه خون ز هجر یاران بارد زان گونه که ابر، در بهاران بارد
گر ابر، ز دریای دل من خیزد پیوسته شرر به جای باران بارد
************
ای باد صبا ببوس ، خاک گذرش وان گاه ز دور ماندگان ده خبرش
دانی که نشان کوچۀ جانان چیست؟ آغشته به خون ماست دیوار و درش

منبع:ایسنا یزد

بخش نظردهی بسته شده است..