برای مظلومیت سردار میرزا عنایت سلطان؛قهرمان گمنام یزدی
میرزا عنایت سلطان یکی از خوانین یزد با گرد آوردن گروهی نیروهای داوطلب مردمی سپاهیان جرّار محمود افغان و سپس اشرف افغان را برای مدت هفت سال در پشت دروازه ها و حصار یزد نگه داشت.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی یزدی نیوزهادی حکیمیان در یادداشتی در هفته نامه پرگار نوشته است: مرگ یک تمدن،زوال یک فرهنگ،نابودی یک کشور و یا حتی گم شدن یک شهر در هزار توهای دنیای امروز به یکباره انجام نمی شود.درست همانطور که یک انسان ناگهانی تمام نمی شود؛بلکه اول پیر می شود،از پویایی و تکاپو باز می ایستد،کم کم دچار فراموشی می شود و بعد هم می میرد.شهرها و حتی کشورهای بزرگی بوده اند که الانه هیچ اثری ازشان نیست،حتی در نسخ خطی یا کتابهای درسی تاریخ.در زمانه امروز خرده فرهنگ ها اما زودتر لگدمال می شوند.نفس شان در این زمانه پر هیاهو بند می آید،دود و دم دنیای مدرن به یکباره راه بر نفس کشیدنشان می بندد،دچار ایست قلبی می شوند و بعد هم مرگ.
مرگ و فراموشی اما می تواند که آخرین منزل برای خرده فرهنگ ها نباشد.البته بوده اند خرده فرهنگ هایی که در پناه حمایت ها و هدایتهایی بایسته و شایسته کم کم بدل به فرهنگ هایی فراگیر شده اند.بزرگ شده اند و فراگیر چنانکه حتی سایه بر سر دیگران گسترانده اند و البته که همه اینها خود به خودی و بی پشتوانه میسر نبوده و نیست.
شهر ما نیز نماد خرده فرهنگ هایی است رو به زوال.شهری که قرنها عمده تکیه گاهش فرهنگ و تمدن کاریزی بوده، امروز به علت بی توجهی و بی مبالاتی های فراوان محتاج شده به آبی که متعلق به اقلیمی دیگر است.شهری که به گواهی تاریخ هنرمندان نساجش در قرون میانه تنها بافندگان لباس و پوشش خانه کعبه بوده اند،هم اینک بازار مصرفی شده برای پارچه های بنجل چینی و کره ای.
نمی دانم شناساندن هنرمندی همچون خواجه غیاث الدین نقشبند بزرگ ترین طراح پارچه در قرون میانه به جوانان این شهر وظیفه کیست.اما بی شک آنچه فرهنگ یا تمدنی کهن را در شهرآشوبی همه دورانها سر پا نگاه می دارد،پیشینه و تاریخ آن تمدن و فرهنگ است.سازندگان این فرهنگ اما انسان هایی بوده اند به مانند ما؛به مانند ما ولی خوب مطمئنا نه این همه بی خیال یا حتی منفعت طلب.
شهری که ما امروزه درش زندگی می کنیم بیش از هزار سال قدمت دارد.در اواخر قرن چهارم هجری اقلیمی به نام یزد در حاشیه کویر مرکزی ایران تبدیل به شهر شده، البته مطابق با تعاریفی که در فرهنگ و تمدن اسلامی از یک شهر داریم.این شهر اما بارها می توانسته نابود شود.به دفعات رفته که نیست شود،در هزارتوهای تاریخ فراموش شود، چنانکه ولایت بزرگی به مانند سیستان در جریان حمله تیمور نابود شد و برای همیشه به تاریخ پیوست.
شهر ما در گذر از پیچ و خم های تاریخ خود بارها به سختی افتاده،به کرات مورد هجوم دشمن واقع شده و خشکسالی یا قحطی و سیل و دیگر بلایای طبیعی هم پا به پای این لطمات دشمن همیشه بوده.همه اینها بوده اما یزد باز هم بر سر پا ایستاده چرا که مردمانی از این خاک تفتیده کویر تعلق خاطر داشته اند به زادگاه خود.
نمی دانم قهرمان سازی را که باید انجام بدهد و آیا مردمان یک شهر احتیاج به قهرمان دارند یا که نه؟دکتر سهراب یزدانی یکی از اساتید بسیار خوبم می گفت آمریکایی که همه تاریخش به چهارصد سال نمی رسد هر روز در پی قهرمان سازی است.آن هم از چه کسانی؛یک یارویی بوده کابوی هفت تیر کش و همه هنرش اینکه به بانکی دست برد زده و حین این دزدی چند نفر را هم کشته و آنها همین را می گیرند،اسمش را در تاریخ ثبت می کنند و ازش قهرمان می سازند هر چند به دروغ اما در میان ما انگار همه تلاشها برای لجن مال کردن و حتی فراموشی نخبگان جامعه است.
جبران خلیل جبران شاعر بزرگ عرب شعر معروفی دارد که می گوید؛پرنده خانه دارد،روباه خانه دارد،آهو خانه دارد اما فلسطینی خانه ندارد.این را گفتم برای اینکه اگر لحظه ای چشم بگردانیم در اطراف خود می بینیم که در همین شهرها و استان های همجوار یا حتی دورتر چه ها که نمی کنند برای مفاخر خود.بوشهر با رییسعلی،گیلان با میرزاکوچک خان،شیراز با حافظ و سعدی،اصفهان با مرحوم مدرس،تبریز با ستارخان و باقرخان،هرمزگان با امام قلی خان،خراسان با کلنل محمدتقی خان پسیان و خلاصه همه قهرمان دارند اما متاسفانه یزد،خواستم بگویم ندارد اما دیدم بی انصافی است.درستش این است که قهرمان های این شهر را کسی به مردم معرفی نکرده و نمی دانم شاید هم تعمدی در کار است.
شهر ما هنرمندان،رجال،مفاخر و قهرمانهای بزرگی داشته که البته یکی از مظلوم ترین ایشان مرحوم میرزا عنایت سلطان است.
میرزا عنایت سلطان این سردار رشید و دلاور تنها کسی بود که در سال۱۱۳۱ق و به هنگام هجوم سراسری افغان ها به ایران در مقابل دشمن ایستاد.پایتخت تاریخی صفویان که مرکز تجمع ثروت و قدرت یک امپراطوری بزرگ بود تنها یک ماه در مقابل محاصره دشمن تاب آورد.بقیه ایالات و ولایات ایران یکی پس از دیگری تسلیم دشمن شدند و در این میانه تنها شهری که بدون هرگونه کمک و پشتوانه ای در مقابل حملات دشمن تاب آورد یزد بود.
میرزا عنایت سلطان یکی از خوانین یزد با گرد آوردن گروهی نیروهای داوطلب مردمی سپاهیان جرّار محمود افغان و سپس اشرف افغان را برای مدت هفت سال در پشت دروازه ها و حصار یزد نگه داشت.در پای هر برج از باروی بلند این شهر ده ها جوان کشته شدند.میرزا عنایت سلطان به دفعات از حصار شهر خارج شده و به مصاف دشمن رفت، چنانکه با وارد آوردن شکست های متعدد به سپاهیان محمود افغان کار وی را به جنون کشانید.دلاوری و مجاهدت های این سردار بزرگ ایرانی در تاریخ ما ثبت شده و اول بار که مقاله ای با عنوان یزد در جریان هجوم افغان ها نوشتم فکر می کردم با انتشار آن بناست نام عنایت سلطان به گوش عده زیادی برسد اما افسوس؛البته این طمع خام بیشتر بر می گشت به جوانی و بی تجربگی یک دانشجوی کم بضاعت در کار پژوهش و تحقیق.چرا که در شرح مجاهدتهای عنایت سلطان و مردم یزد قبلا داستانی هم نوشته بودم با نام«گل انارها را باد می برد»که البته بعدا نام مجموعه داستانی هم شد و به چاپ سوم هم رسید اما خوب کسی قهرمان بزرگ این شهر را نشناخت.به هر جهت بضاعت قلم به دست ها همین چیزهاست؛مقاله ای،داستانی،رُمانی و آخر هم توانشان ته می کشد و هیچ.
نمی دانم برای امر خطیر فرهنگ سازی که اینهمه مدعی ریز و درشت دارد چه باید کرد،نمی دانم این مهندسی فرهنگی که هزاران نفر نانش را می خورند چیست؟نمی دانم اعضای محترم شورای نامگذاری شهرم چه کسانی هستند؟اینکه اصلا اسم سردار دلاوری به نام«میرزا عنایت سلطان» به گوشش شان خورده؟اصلا مایلند چند سطر از تاریخ شهرشان را بدانند و قس علی هذا.
لفظ قلم بلد نیستم و همین طور خطاب قرار دادن مسئولین محترم شهر را اما خوب به گمانم استاندار،فرماندار،شهردار،اعضای شورای شهر و بقیه مدیران محترم حداقل باید که اسم مرد بزرگی مثل عنایت سلطان را شنیده باشند.همین طور بقیه مردم یزد و بخصوص جوانهایی که این همه در پی قهرمان می گردند.جوانانی که به مدد اینترنت و ماهواره اسم تک تک هنرپیشه ها و ورزشکاران و خواننده های خارجی را می دانند، پس باید که میرزا عنایت سلطان را هم در گوشه ای از ذهن شلوغ و خسته خود ذخیره کنند،شاید روزی به دردشان خورد.
به هر جهت کار ما گفتن است و نوشتن، حتی اگر هیچ خواننده ای نداشته باشد به جز خودمان.بی شک اگر استانهایی مثل اصفهان شخصیتی به مانند میرزا عنایت سلطان را داشتند،نام او را بر بزرگترین خیابانها گذاشته و تندیس های این سردار دلاور را بر میادین بزرگ خود بر پا می داشتند.
اما افسوس در شهری که ادامه حیاتش را مدیون عنایت سلطان است هیچ نامی از وی نیست.کسی او را نمی شناسد و شاید علاقه ای هم نداشته باشند به شناختن.اخیرا برای نامگذاری کوچه ها و خیابانها متوسل شده اند به اعداد،یعنی شورای نامگذاری آنقدر کم آورده که شماره می گذارد روی کوچه ها و این وسط بیچاره عنایت سلطان،بیچاره مردم.
میرزا عنایت سلطان هفت سال بی هیچ پشتوانه ای در مقابل دشمن ایستاد، که اگر نمی ایستاد شاید امروز شهری به نام یزد وجود نداشت.میرزا عنایت سلطان مال و جان و شرف و ناموس و آبروی خود را در کف دست گرفته و به پیشواز مرگ رفت.فرزند رشیدش میرزا فخرالدین احمد را در راه دفاع از وطن از دست داد.بعد از سرکوبی قیام دلیرانه مردم یزد و اسارت میرزا عنایت سلطان، به دستور اشرف افغان، همه افراد خانواده این سردار دلاور را در مقابل دیده گانش قتل عام کردند،حتی زنان و کودکان را.
اینکه در شهر یزد کسی میرزا عنایت سلطان را نشناسد چندان هم عجیب نیست چرا که فراوانند بزرگانی که بی حیایی روزگار گرد فراموشی بر سر و رویشان پاشیده و همچنان هم اصرار دارد بر این کار زشت.
خوش بختانه نام عنایت سلطان،شرح دلاوری های او و همه مردمان یزد در تاریخ ثبت شده،هر چند که زمانه امروز بی علاقه باشد به یادآوری تاریخ و البته از نوشتن داستان و مقاله ای هم نباید توقع معجزه داشت،چرا که همه اینها چیزی است برای خالی نبودن عریضه.
در پایان اما از یادآوری صحنه هایی از مرگ تراژیک میرزا عنایت سلطان این سردار رشید ایرنی گریزی نیست.میرزا عنایت سلطان که در اواخر دوره صفویه به منصب مین باشیگری از مناصب نظامی وقت رسیده بود به جرم ایستادگی چندین ساله در مقابل دشمن خونریز به سختی کیفر یافت و البته شرح این کیفر را نمایندگان یک کمپانی هلندی که آن زمان در اصفهان بودند طی گزارشات روزانه خود آورده اند؛«مین باشی دربند در نیمه ماه دسامبر۱۷۲۸م به اصفهان رسید.در حضور اشرف،زبان او را از حلقومش بیرون کشیدند.دست راست و هر دو پایش را در میدان نقش جهان قطع کردند.وی دوازده روز بعد،از فرط درد،جان سپرد.در همین اوان بیشتر بزرگان شهر یزد از جمله پسر مهتر همین مین باشی را سر از تن جدا ساختند».
۲ دیدگاه
باسلام: از یزدی نیوز درخصوص درج این مطلب ارزنده بسیار سپاسگزاریم و باید به قلم زیبای پژوهشگر ارجمند خطه اتان آفرین گرفت که جای تحسین دارند.
زنده باشی برادر .. دستت درد نکنه ایرانی .. فقط همینو میتونم بگم. گر جه بغض سنگینی بر گلوم حاکمه ..