یاداشتی برای اسلامی ندوشن
مهرداد خدیر
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی یزدی نیوزاگر قرار باشد از ۱۰ تن به عنوان چهره های ممتاز نیم قرن اخیر در ایران دوستی، ایران پژوهی و کوشش در راه اعتلای زبان پارسی نام ببریم بی گمان دکتر محمد علی اسلامی ندوشن یکی از اینهاست. می خواستم بنویس سرآمد آنان است ولی بیم دارم تلقی تعرض به دیگران پدید آید که با مرام اسلامی ندوشن سازگار نیست.
اگر قرار باشد نام ۱۰نویسنده را بیاوریم که همواره و این همواره یعنی ۵۰ سالِ پیوسته پیراسته و درست نوشته اند، محمد علی اسلامی ندوشن بی گمان یکی از این ۱۰ نویسنده خواهد بود که پاک و نیکو می نویسد و نوشته های او می تواند برای همه الگو باشد.
اگر قرار باشد از ۱۰ شهروند نام ببریم که در گفتار و رفتار و مناسبات اجتماعی می توانند به نسل جوان معرفی شوند باز هم نام محمد علی اسلامی ندوشن قابل ذکر است.
اگر قرار باشد تندیس و پیکره ۱۰ چهره در این شهر نصب شود که از حیث سیما و خدمات و ادب نمونه اند باز می تواند یکی از آنان باشد.
نام ندوشن بیش و پیش از هر مفهوم دیگر، بلافاصله نام «ایران» را به خاطر می آورد. چند سال پیش که به بلخ رفته بود، میزبان در معرفی او گفت: درباره این میهمان گرامی می توانم گفت که شاید گاهی خود را فراموش کرده باشد اما لحظه ای ایران را فراموش نکرده است.
این سیاهه را می توان ادامه داد بی آن که ذره ای اغراق در میان باشد و چون سال هاست از قلم و شیوه نگارش استاد بهره می برم و توشه می اندوزم تنها بر پایه گفته ها و شنیده ها هم نیست که یکی از وجوه وجود استاد، روزنامه نگاری هم هست و به سبب فصلنامه «هستی» نام او را می توان در ردیف بهترین قلم های عرصه مطبوعات در ۵۰ سال اخیر نیز آورد. چه، هر که حتی یک مقاله از او را که غالبا در روزنامه اطلاعات منشر یا باز نشر شده، خوانده باشد به احترام برخاسته و شیرینی شهد نوشتار او را زیر زبان احساس کرده است.
قلم اسلامی ندوشن از حیث رعایت نکات اخلاقی نیز بی هیچ ریا و تظاهری الگوست؛ چندان که در میانه دهه ۱۳۵۰ خورشیدی و پیش از انقلاب سفرنامه خود به چند کشور اروپایی را منتشر کرد و از جمله به دانمارک که شرح خیابانی را آورد که همه مظاهر عیش و نوش و فسق و فساد در آن هویداست و او به تصویر کشیده اما چنان نجیب و پیراسته که همین حالا هم می توان عین آن سفرنامه را منتشر کرد. (کتاب صفیر سیمرغ)
برای آن که خواننده این سطور گمان نبَرَد محمد علی اسلامی ندوشن، اشراف زاده ای است که در پَر قو و بی غمِ نان بزرگ شده و از این رو با کتاب و فرهنگ انس گرفته جا دارد بخش کوتاهی از زندگی خود نوشت او را نقل کنیم:
"کبوده جزو بی نصیب ترین ده هایی بود که در ایران وجود داشت. در یک دره محقردر دامنه کوهک کک مکیِ تو سری خورده ای قرار داشت. رودخانه خشک باریکی در کنارش بود که هر وقت بارانی تند می آمد چند ساعتی در سال سیل مختصری توی آن راه می انداخت و بعد از ساعتی از نو خشک می شد."
چون از زبان کودک می نویسد برای آن اندک آب تعبیر «سیل مختصر» را به کار می برد و از این ریزبینی ها در نوشته های او فراوان است:
"کبوده در حالت عسرت زده و دورافتاده خود چه کم داشت؟ هیچ. همه آنچه به دنیا و آخرت یک فرد روستا نشین جوابگو باشد در خود جمع کرده بود . دهِ سالخورده ای که با همه فقر، عزت نفس خود را نگاه داشته بود و همان دورافتادگی اش از شهر و از آبادی های دیگر، به او تعیّن و استغنا می بخشید…"
اسلامی ندوشن نیز عزت نفس خود را همواره نگاه داشت و در عین حال با همه موفقیت ها و شهرت در سال های بعد همچنان فروتن است. از روستای کبوده و ندوشن یزد به خود یزد رفت و در تهران در دبیرستان البرز درس خواند و از سوربن فرانسه دکتری گرفت و در بازگشت کسوت قضاوت دادگستری هم پوشید و به عالی ترین درجات علمی و دانشگاهی و اداری دست یافت ولی ۷۰ سال است که همه همت خود را صرف اعتلای ایران کرده است.
به دوستداران ایران و زبان پارسی که می خواهند از فرهنگ ایران بدانند و آیین درست و پیراسته نوشتن را در عمل بیاموزند مجموعه ۴ جلدی«روزها» را به قلم او پیشنهاد می کنیم که شرح زندگی را با تصویری ترین شکل ممکن ترسیم کرده و آیین نوشتن و درست نویسی هم هست.
کارنامه ۵۰ سال فعالیت فرهنگی اوالبته پربارتر از اینهاست و محدود به «روزها» نیست. بیش از۴۵ کتاب و صدها مقاله در باب فرهنگ و تاریخ ایران، تاسیس فرهنگسرای فردوسی و انتشار فصلنامه هستی تنها نمونه هایی از این همت سترگ به شمارند و ازهمه درخشان تر شاید «چهار سخنگوی وجدان ایران» باشد و گزاف نیست بگوییم خود او نیز از سخنگویان وجدان ایران است.
اسلامی ندوشن سال ها پیش نوشت: زمانی از عمر می رسد که خاطره ها سر بر می آورند و مانند ناقه مجنون هر چند آهنگ جلو داشته باشیم ما را به عقب باز می گردانند؛به دورِ دور. به دنیایی که گرچه وابسته به ماست اما شگفت انگیز و غریبه می نماید. از خود می پرسیم: این من بودم؟ و آنگاه کشیدگی عمر در برابر ما می ایستد؛ دراز و باریک. مانند سایه های عصر گاه. هم اکنون در برابر من است. کودک چند ساله محجوبی که موهای انبوه سیاه داشت و دست در دستِ زنِ بلند بالایی طول و عرض کوچه های خاکی را می پیمود. از سایه به آفتاب و از آفتاب به آفتاب.
خوش بختانه این آفتاب از تابیدن بازنایستاده و امروز آن کودک محجوب در قامت مردی کهن سال اما همچنان محجوب و خوش سیما در برابر ما می ایستد و ما به احترام او برمی خیزیم.
فرزندم می پرسد: چرا من نیز باید به این مراسم بیایم و برای من چه دارد؟» پاسخ می دهم: «برای آن که بدانی چرا می گویم ایران را دوست داشته باش…
بخش نظردهی بسته شده است..