سروده شاعر یزدی در همدردی با زلزلهزدگان غرب کشور
سید محمدصادق آتشی، شاعر برجسته و جوان یزدی در سرودهی جدید خود با مردم زلزلهزدهی کرمانشاه همدردی کرد.
به گزارش یزدی نیوزاهالی فرهنگ و هنر از همان ساعات اولیه پس از زلزله مهیبی که شامگاه ۲۱ آبان ماه در کرمانشاه رخ داد و بسیاری را داغدار کرد، با انتشار مطالبی در فضای مجازی با آسیبدیدگان و خانوادههای کشتهشدگان ابراز همدردی کردند.
سید محمدصادق آتشی از شاعران جوان و برجسته یزد که دبیری جشنواره ادبی هنری رویش استان را نیز بر عهده دارد در سرودهی جدید خود با زلزلهزدگان غرب کشور همدردی کرد.
سروده محمدصادق آتشی با عنوان «کابوس کرمانشاه» به شرح زیر است:
همنشین قامت آیینهی جان آه شد
دل همینکه باخبر از این غم جانکاه شد
در میانبرگ ریز فصل بیرحم خزان
ناگهان گویی زمین با آسمان همراه شد
ریخت دل در سینهاش آوار شد غم بر سرش
هرکه از این ماجرای دلخراش آگاه شد
لرزه بر اندام شهر افتاد و جانها در هراس
خانهها در طَرفه العینی چو قربانگاه شد
آنچه در روز مباداهم نباید میشد آه
آن شب پاییز با دست قضا ناگاه شد
خواب شیرین برد طاقت از دل فرهادها
خانههای بیستون کابوس کرمانشاه شد
شرح این داغ گران را مثنوی بایست آه
دود شد آن آرزوها این غزل کوتاه شد
از سر مردم دوباره سرپناه افتاده است
در تمام شهرآشوبی به راه افتاده است
خاطر سرو و صنوبرها پریشان گشته است
خاطرات کوچهها با خاک یکسان گشته است
مرزهامان شاید از سرما به خود لرزیدهاند
یا گسلهای زمین کابوس شومی دیدهاند
هرچه بوده حاصلش ویرانی جانها شده
دست آفت اینچنین ارزانی جانها شده
سایهی هممیهنان را از سر ما کم نمود
آخر ماه صفر را غرق در ماتم نمود
تیره پیش چشمهاشان کل عالَم میشود
زیر بار غصه دارد پشتشان خم میشود
بعدها تاریخ میگوید که با ایران چه کرد..
مینویسد موبهمو و آجر آجر آنچه کرد..
اشکهای مادرانه بغضهای مرد کُرد
دیدن این صحنههای تلخ تاب از دیده بُرد
شاخه باشی زیر پایت برگ دیدن سهل نیست
مُردن آسان است اما مرگ دیدن سهل نیست
اشکها از دیدهها جاریست غم داریم ما
خستهجان و دلشکسته زیر آواریم ما
قصهای تلخ است این داغ رسیده بر وطن
جوششی افتاده اما در دل هر مرد و زن
از گذشته نیز ما را متحدتر ساخته
این خرابیها که دل را یاد جنگ انداخته
مرزبان این وطن بودید عمری آفرین
شیر مرد و شیر زن بودید عمری آفرین
داستان تیشهی فرهاد را بشنیدهایم
سالها در تلخ و شیرین صبرتان را دیدهایم
با شماییم ای مسلمانان نباشد بیمتان
خون در رگهایمان هم میشود تقدیمتان
کرد و لر ،ترک و عرب باهم برادر ماندهایم
زیر این پرچم همه عقد اخوت خواندهایم
غم مخور ای هموطن ما گرم و محکم با توایم
نیستی تنها که در این قصه ما هم با توایم
هرچه دارم با خودم از بیش و کم آوردهام
شاعرم من آنچه دارم بر قَلم آوردهام
بر سر این خاک دیگر سایهی ماتم مباد
اینچنین داغی برای مردم عالَم مباد
ای شکوه آسمانی روی پای خود بمان
ای برادر صبر میخواهی اگر قرآن بخوان
هر قضا را ای مسلمان حکمتی پنهانی است
بعدازاین شام بلایت صبح آبادانی است
سورهی والفجر برخوان زنده کن در خود امید
دل به غم مسپار آری میرسد صبح سپید
بخش نظردهی بسته شده است..