ریشه‌های یزدی مرد انقلابی

 

  نگین فتوت‌/همشهری

میرزا رضای کرمانی کسی بود که ناصرالدین شاه قاجار را در حرم عبدالعظیم (ع) کشت و به یکی از مهم‌ترین چهره‌های تاریخ معاصر ایران تبدیل شد. او اقدام خود را تلنگری برای ملت و دولت می‌دانست تا از خوابی چند هزارساله بیدار شوند. میرزا رضا فرزند ملاحسین عقدایی یزدی بود. پدرش فردی سرشناس بود و صاحب نفوذ. میرزا رضا اما در سال ۱۲۲۶ در کرمان به دنیا آمد و در آنجا بزرگ شد. همان طور که از اسمش بر می‌آید سواد داشت و با کتاب و مطالعه بیگانه نبود. صاحب اندیشه بود و اندیشه‌هایش را نشر می‌داد. اما مهم‌تر از آن او مردی بود عمل‌گرا که فکرهایش را عملی می‌کرد. اهل سفر بود و کار و تجارت. بین مردم کرمان شناخته شده بود و حرف و عملش بی‌تأثیر نبود. با این حال زندگی ساده و روستایی داشت. زمین‌داری می‌کرد و کشاورزی. اما ساده مرد روستایی، اهل کتاب و ساکن کرمان از گزند قاجار در امان نبود. میرزا رضا اما کسی نبود که در مقابل این گزند سر تسلیم فرود بیاورد.

آغاز اختلاف با دربار
شروع اختلاف میرزا رضا با حکام درباری را به ملکی به نام «نشورو» نسبت داده‌اند. زمین در اجاره پدر میرزارضا بود. اما حاکم کرمان، محمد اسماعیل خان وکیل الملک زمین را از آنها گرفت و به کس دیگری داد. اعتراض میرزا رضا راه به جایی نبرد، مگر حبس. سال‌ها بعد در تهران او به کار تجارت وارد شد. اجناسی که او می‌فروخت امانی بودند. به عنوان مثال شال‌هایی را از فردی به نام ملاحسین ناظم‌التجار گرفته بود که بفروشد. کامران میرزا نایب السلطنه آن شال‌ها را از میرزا رضا گرفت و پولشان را پرداخت نکرد. این رفتار برای شاهان و حکام قجری طبیعی بود و تجار معمولاً این غصب‌ها را به شکل هدیه فرض می‌کردند و به فکر مطالبه مال نمی‌افتادند. اما میرزا رضا مجبور بود از جیب خود پول ملاحسین را پرداخت کند. برای همین نزد کامران میرزا رفت و پول را درخواست کرد. کامران میرزا از پرداخت وجه طفره رفت. اما میرزا رضا اصرار ورزید. در نهایت کامران میرزا دستور داد که پول را پرداخت کنند، اما در ازای پرداخت هر اسکناس یک سیلی به او بزنند. این رفتارها و تجربه‌هایی مشابه برای میرزا رضا قابل قبول نبود.

رگه‌های مذهبی
پدر میرزا رضا مردی مذهبی بود. خود میرزا رضا نیز در یزد به تحصیلات حوزوی پرداخت. از همان ماجرای نشورو به بعد در شمار مخالفان و منتقدان جدی حکومت در آمد. در نقد حکومت بی‌پروا بود و حرف‌های مگو می‌زد. وقتی به تهران آمد به سبب نوع شغلی که داشت به خانه اعیان رفت و آمد داشت و کالاهایی را به آن‌ها می‌فروخت. اما شاید جدی‌ترین رگه‌های انقلابی او زمانی شکل گرفت که با سید جمال‌الدین اسد‌آبادی آشنا شد. برخی منابع آشنایی اولیه او با سید جمال را در تهران دانسته‌اند و برخی در استانبول زمانی که سید جمال تبعید شده بود. هر چه باشد سید اسدآباد حرف‌هایی را می‌زد که حرف دل میرزا رضای کرمانی بود. میرزا داستانی که برایش پیش آمده بود را برای سید جمال‌الدین گفت و سید جمال به او توصیه کرد که در مقابل این ظلم‌ها تسلیم نشود و حق خود را مطالبه کند.

تأثیرات سید جمال
سید جمال‌الدین اسد‌آبادی بیشترین تأثیر را روی ذهن میرزا رضا گذاشت. سید جمال از جمله نخستین متفکرانی بود که می‌کوشید جایگاه اسلام در زندگی مدرن را تعریف و آن را به شکل یک مکتب در مقابل غرب‌‌گرایی تبلیغ کند. سید جمال در اروپا فعالیت‌های بسیار مؤثری انجام داده بود و در ایران محبوبیت فراوانی داشت. از جمله اهداف سید جمال آن بود که ایران نیز قانون داشته باشد تا مبنای عمل و قضاوت قرار بگیرد. در آن زمان قضاوت تنها بر اساس نظر حاکم و یا شاه انجام می‌شد و متنی مدون برای سنجش عمل وجود نداشت. این نظر که عملاً منجر به محدود شدن قدرت شاه می‌شد برای ناصرالدین شاه خوشایند نبود. همین موضوع زمینه تبعید او را فراهم آورد. تمامی این تفکرات سبب شد تا ذهن میرزا رضا کمی منظم بشود و اطمینان حاصل کند که حرکت در مسیر مبارزه با ظلم حرکتی درست است.

سال‌های زندان
میرزا رضا سال‌های زندان را محرکی مهم برای تصمیم نهایی و حمله به شاه می‌دانست. او وقتی از یزد به تهران آمد تا عرض شکایت بکند، نه تنها دادرسی پیدا نکرد، بلکه به زندان افتاد. مدتی را در زندان قزوین و نیز در زندان انبار تهران سپری کرد. در زندان نیز دهان خود را نبست. به شاه و دربار بد و بیراه می‌گفت و در مقابل شکنجه و آزار می‌دید. در زندان به او فشار می‌آوردند تا نام همکاران و همدستانش را بگوید، اما جواب «همدستی ندارم» که صادقانه‌ترین جواب بود برای آنها قابل قبول نبود. در نهایت میرزا رضا شکم خود را درید و به شاه دشنام داد. او از این حادثه جان سالم به در برد. اما همچنان از یک زندان به زندان دیگر منتقل می‌شد.

تصمیم به عمل
نخستین بار میرزا رضا قصد داشت انتقامش را از کامران میرزا بگیرد. اما بعد تصمیم گرفت که شخص ناصرالدین شاه را هدف قرار بدهد. برای این کار یک تپانچه روسی تهیه کرده بود. به گفته خودش به غیر از سید جمال هیچ کس از این ماجرا خبر نداشت. در همان موقع پادشاه می‌خواست پنجاهمین سالگرد تاج‌گذاری‌اش را جشن بگیرد و نیت کرد بدون تخلیه حرم و در میان مردم به زیارت شاه‌عبدالعظیم برود. میرزا رضا نیز راهی شهر ری شد. در میان شلوغی حرم به بهانه دادن یک نامه خود را به شاه نزدیک کرد. شاه در آن موقع سرخوش بود و گمان می‌کرد میرزا رضا از علاقه‌مندان او است که آمده تا عرض ارادتی بکند. اما میرزا به جای نامه به شاه گلوله داد. گلوله‌ای که نقطه پایانی بود بر ۵۰ سال سلطه او بر ایران.

دستگیری در شاه عبدالعظیم
میرزا رضا بدون هیچ مقاومتی دستگیر می‌شود. روایت‌های زیادی در مورد سوار کردن او به کالسکه و انتقال او از آستان شاه‌عبدالعظیم وجود دارد. همه به اتفاق می‌گویند میرزا مطمئن و آرام سوار بر کالسکه شد. انگار حتی برای لحظه‌ای تردید نداشت که کار درستی کرده است. در مراسم بازجویی، بدون هیچ شکنجه و فشاری اقرار کرد. حتی تصویر مشهور او پیش از مراسم اعدام گواه این آرامش بعد از توفان است. او بی‌تردید می‌دانست که با قتل ناصرالدین، تومار قاجار به هم پیچیده نمی‌شد. اما تردید نداشت که کاری که کرده بود، سیلی محکمی بود به سلطنت.

بازجویی میرزا رضا
متن بازجویی میرزا رضای کرمانی از عجیب‌ترین و خواندنی‌ترین بازجویی‌های تاریخ است. به سختی می‌شود آرامش میرزا رضا را باور کرد و تصور کرد کسی در بازجویی، بعد از قتل شاه مملکت این طور مطمئن سخن بگوید و بی‌پروا، بدون حتی یک کلمه تقاضای عفو یا ابراز پشیمانی مبانی فکری کاری را که کرده است توضیح بدهد.
 بازجو به میرزا رضا می‌گوید: «این ظلم‌هایی که به تو شده از ناحیه شاه نبوده، شما بایستی این تلافی و انتقام را از آنها بکنید که سبب ابتلای شما شده بودند و یک مملکتی را یتیم نمی‌کردید.» و میرزا رضا پاسخ می‌دهد «پادشاهی که ۵۰ سال سلطنت کرده باشد و هنوز امور را به اشتباه کاری به عرض او برسانند و تحقیق نفرمایند و بعد از چندین سال سلطنت ثمر آن درخت وکیل‌الدوله، آقای عزیز‌السلطان، آقای امین الخاقان و این اراذل که ثمر این شجره شده‌اند و بلای جان عموم مسلمین گشته باشند، چنین شجره را باید قطع کرد که دیگر این نوع ثمر ندهد. اگر ظلمی می‌شد، از بالا می‌شد.» به سختی می‌شود چنین شهامتی در بازجویی را باور کرد.

اطمینان از ادامه راه
میرزا رضا در همان جلسه بازجویی تردید ندارد که این راه ادامه پیدا خواهد کرد. او به ولیعهد اشاره می‌کند، که اگر بنای سلطنت را به عدل بگذارد، مردم فدایی او خواهند شد، اما اگر او نیز بخواهد همان شیوه را پیش بگیرد «این بار کج به منزل نمی‌رسد.» او به بازجو می‌گوید که حالا در مملکت خیلی‌ها با او هم عقیده هستند. نه فقط در بازار و نه فقط در بین روحانیون. حتی در بین وزرا نیز این عقیده وجود
 دارد. میرزا رضا اعتقاد داشت که خواسته ملت را اجرا کرده است. در واقع بعد از این ماجرا شاه را شاه شهید نامیدند و برایش عزای عمومی برپا کردند. میرزا به بازپرس می‌گوید عزای واقعی وضع فقر و فلاکتی است که مردم دارند.

   پایان کار میرزا رضا، آغاز راهی بزرگ برای ایران  
میرزا رضا را در انظار عموم به دار آویختند. خانواده او از آزار در امان نماندند. اما خون میرزا رضای کرمانی هدر نرفت. همان اتفاق بر روی رفتار مظفرالدین شاه تأثیر بسیار گذاشت و البته زمینه‌ای شد برای بیداری مردم.
مردی که مرد عمل بود. مردی که در بازجویی کمتر از ظلمی که به خودش رفت صحبت کرد و بیشتر غم ملت را ابراز داشت. حالا در بسیاری از شهرهای ایران خیابانی وجود دارد به نام میرزا رضای کرمانی. تاریخ در نهایت قهرمان‌هایش را انتخاب خواهد کرد.

 

 

بخش نظردهی بسته شده است..